قشنگه


مست عشقم، مست شوقم ،مست دوست
 مست معشوقی که عالم مست اوست
 
حالت مستی و مدهوشی خوشست
 وز همه عالم فراموشی خوشست
 
مستی ما گر ندانی دور نیست
 باده ی ما زاده ی انگور نیست
 
بند بگسل! نغمه زن! پر باز کن!
 این قفس را بشکن و پرواز کن!
 
دوستان، این نور مهتاب از کجاست؟
 در تن من، جان بیتاب از کجاست؟
 
در سکوت شب ،دلم پر میزند
 دست یاری، حلقه بر در می زند
 
بال بگشاید ز هم شهباز من
 می رود تا بیکران ،پرواز من
 ی رسم آنجا که غیر از یار نیست
 وز تجلی قدرت دیدار نیست
 
چشم سر بیننده ی دلدار نیست
 عشق را با جان حیوان کار نیست
 
عقل ها ز اندیشه اش دیوانه است
 شمع او را عالمی پروانه است
 
در حریم عزت حیّ وَدود
 آفتاب و ماه و هستی در سجود
 
یک تجلی عقل را مجنون کند
 وای اگر از پرده سر بیرون کند
 
آری آری می توان موسی شدن
 با شفای روح خود، عیسی شدن
 
عاشق بزم تو ام، راهم بده
 عقل روشن، جان آگاهم بده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد