.....
دل گفت بذار بخوابم . این یکیم سرابه
.....
گل سـنگم گل سنگم
....تو بعضی مهمانی ها
باید فقط تظاهر بودن بکنی
جسمت هست ولی روحت نیست
باید الکی بخندی بعد ابراز خرسندی کنی
لحظه لحظه شماری کنی که زمان سریع بگذره
ای موقع ها است که میخواهی عقربه های ساعت مثل فرفر بچرخه
بعدش هم یه دورغ می سازی و رفتنتو به گردن کسی دیگه می اندازی
چقدر خوب اگر میشد
تو رفتن و امدن ها
تو خواستن و نخواستن ها
تو داشتن ها و نداشتن ها
تو بودن ها و نبودن ها
و تو خیلی چیز ها دیگه .........
دلم خواست باشه
البته شاید دلت بخواهد
ولی اسیر دل نمیشی
البته گاهی میشه
اره میشه
کاشکی منم میتونستم
شاید بشه گفت خیلی شجاعت یا اراده میخواهد
ما که اسیر دل شدیم
این دل کی از تلاطم میافته و آرامش میگره
..........
.....شب هم عالمی داره
از پنچره نگاه میکم
پیرمرد نودو اندی ساله همسایه دست به کمر
تو حیاط داره قدم میزنه تو اخه چرا بیداری
تو اخه فکردی داری..
مامور شهرداری دار خیابان جارو میزنه چه با آرامش
هر بار که جارو رو میکشه انگار در رویای یه چیز ی هست
گربه روی دیوار نشسته ذل زده داره مامور شهرداری رو نگاه میکنه
این شب هم عالمی داره هر........
ولی هر چه هست تو این شب هست
تنهای بودن ها وهزارو یه ........
از شب بدم میاد