تو

....یه گنجینه هستی

حرف هایت را باید طلا گرفت و قاب کرد

یه نمونه هستی

باشی همیشه

واقعا

....گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود
گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
کاری ندارم کجایی چه میکنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود


(قیصر امین پور)

میگه

...زندگی کوزه آبی خنک ورنگین است

آب این کوزه گهی تلخ و گهی شور

وگهی شیرین است

زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته است

تا در آن دوست نباشد

همه درها بسته است

اره

... بخدا این کرمه تو بدن هر که بره ولش نمیکنه

کرمه دیگه.........

میگم

....دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
میگه:مالیخولیای نشی

میگم گوش کن

کاغذ سفید را هر چه قدر هم که تمیز و زیبا باشد کسی قاب نمی گیرد

میگه:دارم یواش یواش باورمیشه خول شدی

میگم بقول مرحوم حسین پناهی

معنای این هم سکوت چیست

من گم شدم در تو  یا تو گم شدی  در من ای زمان

 کاشک هر گر ان روز از درخت انجیل پایین نیامده بودم

کاشک کاشک.........